ستیا ساداتستیا سادات، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره

غنچه باغ زندگی

یه اوف دیگه

الهی مامانی فدات شه که هی تو باید اوف بشی  به غیر از واکسن این دفه اوف شدنت بخاطر سوراخ کردن گوشات بود  مبارکت باشه دخترم  .این دفه هم دکتر میگفت گوشات کوچیکه ولی من بهش گفتم  اشکال نداره  اونم با بسم اله و صلوات گوشاتو سوراخ کرد  تو هم یه خورده گریه کردی ولی فک کنم بیشتر گریت بخاطر اون اقایی بود که سرتو محکم چسبیده بود تا تکون نخوری           قربون خوشگلی هات برم که تو انقدر ناز شدی  هر روز شیرین کاریهات بیشر میشه   دیگه روروئک و خیلی دوست داری چون همه جا باهش میری و به همه چیز و میگیری  یه دفه اگه چند ثانیه دیر رسیده بودم میخواستی به بخار...
20 اسفند 1391

سه رقمی

  مادر فدات شه که سنت به روز سه رقمی شد ایشالا به سال سه رقمی بشه عزیزم         هرچی جلوت نگه میدارم تندی میگیری  امروز وقتی تو بغلم بودی داشتم اب میخوردم میخواستی لیوانو از دستم بندازی         خوابت منظم شده چند وقتیه که شب ساعت7 میخوابی صبحم ساعت 5/6 بیداری         صبح که از خواب پا میشی خیلی سرحالی دستاتو میذاری دهنت شروع میکنی اواز خوندن اوووووو بوووووو           بیرون رو اصلا دوست نداری امروز پیاده یه مسیری با هم رفتیم اولش گریه کردی بعد ...
16 بهمن 1391

بدون عنوان

دیشب بابات میگف وقتی خوابی عکسات خیلی خوشگل تره منم چندتا عکسی که توش خوابی گذاشتم اینجا ایشالا همیشه خوابای خوب بینی دخترکم اینجا بعد کلی گریه بخاطر دل درد تو بغل بابا ژست گرفتی و خوابیدی   یه روز که تو خواب خیلی خستگی میگرفتی من این طرفی گذاشتمت خیلی حال کردی مثل خاله سمیه اینجاهم مثل مامانی دستتو تو خواب میبری بالا اینجا خواب نبودی ولی حیفم اومد نندازم  قربونه اون خندهات فدات بشم که هر موقع میخوای دستتو بخوری مشتتو این مدلی میکنی خواب نازتو عشقه اینجا عسلی من طی یه هفته مو هات ریخت جلوی سر خوشگلت سفید شد اینم النا دختر عمه الهام که خیلی دوستت داره تا بهت میرسه میخواد مثل عروسکش بغل...
18 دی 1391

روز سوم تولد فرشته امون

دختر ناز مامان سه روزه دنیا اومده البته سه روز که نشده ١ روزو٢١ ساعتشه دخمل مامان. دختر خوبی هستی قشنگ مامان .الانم مامان بزرگ پیشمونه و بابایی هم دستش درد نکنه کلی کمکمون میکنه. دعا میکنم همیشه همینطور دختر خوب و آرومی باشی . خدایا کمکم کن بتونم بهترین مادر دنیا باشم. خدایا از اینکه این فرصت و به من دادی تا طعم مادر بودن و بچشم یک دنیاااااااااااااااااااااا ممنونم.شکرت خدااااااااااااااااااااااااااااااا   ...
9 آبان 1391

هشت ماهی که مامانی با دخترش میرفت سرکار

مامانی باعسلش هر روز 60کیلومتر میرفت تا برسه سرکار قربون دخترم برم که اصلا مامانشو تو راه اذیت نمی کرد تازه گاهی اوقات مامانی یادش میرفت که یک فرشته اندازه حبه انگور تو دلشه تا اینکه جیگر مامان کم کم بزرگ شد و مامانی مجبور شد یه روپوش سفید بزرگتر بخره که آخراش همونم داشت تنگم میشد .الانم منو جیگرم یه ماهه که تو خونه استراحت میکنیم و از سر کار رفتن و تو جاده بودن راحت شدیم خدایا مرسی که تو این نه ماه حالم زیاد بد نبود.  البته وقتی دنیا اومدی باید از خاله زهره هم تشکر کنی چون هر روز ماشین میاورد منو تو باهاش راحت میرفتیمو میومدیم . زودتر بیا خوشگلم روی ماهتو ببینم دلم برات تنگ شده       ...
9 آبان 1391

خدایا این فرشته کوچولو به سلامت برسه پیشمون

خاله فدات شه امروز دوم آبانه مامانی دیشب راهی بیمارستان شد تا چشمهای قشنگ تورو زودتر بینه دیشب ساعت ١١ مامانی رفته الانم که ٨ و نیم صبح شده هنوز دنیا نیومدی . بابایی همه پشت در منتظرته. خدایا این فرشته کوچولو رو صحیح و سالم برسون بغل بابا و مامانش تا خیال هر دوشون راحت شه .       ...
9 آبان 1391