ستیا ساداتستیا سادات، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره

غنچه باغ زندگی

بعد از سه ماه

حتما الان میگی به به چه عجب  ولی این تا خیر همش تقصیر خودته چون انقد بلا و بازیگوش شدی که دست صد تا پسرو از پشت میبندی یک ثانیه نمیذاری پشت کامپیوتر بشینم  همش میخوای باهات بازی کنم یک دقیقه تلوزیون نگاه نمیکنی حتی برای یه ظرف شستن باید تمام وسایل اشپزخانه رو بریزم جلوت تا بذاری ظرف بشورم اخر شبم انقد خستم میکنی که  وسط یه سریال یه ساعته چار دفه چرت میزنم   خلاصه این از شب من روزا هم بعد از اینکه  که  پنجاه روز  تو در مانگاه باهام بودی و اونجاه هم حسابی خستم میکردی یه خاله ای پیدا شد که تورو نگه داره  اونم چون خودش تو دلش نی نی داشت فقط یه ماه تورو نگه داشت یعنی مرداد  توی شهریور بعضی رو...
2 مهر 1392

یک ماه گذشت

    الهی مادر فدای اون قدو بالات بشه که  دیگه هشت ماهت تموم شده وارد ماه نهم زندگیت شدی و این ماهم به سلامتی پشت سر گذاشتی و با حموم روز اخر تمومش کردی از حموم کردم فقط رفتن زیر دوش دوست داری و کلی نفس نفس میزنی و ذوق میکنی        یکی از اتفاقاتی که تو این ماه واست افتاد رفتن سر کار بود  الن درست یک کاهه که با هم داریم میریم سر کار هر روز خاله زهره میاد دنبالمون  حدود 60 کلیمتر با هم میریم تا برسیم سر کار برخلاف انتظارم اونجا خیلی غریبی نکردی و زود با خاله ها دوست شدی  همه دوستت دارن به خصوص خانم دکتر ولی تو خیلی با هاش راحت نیستی موقع صبحانه خیلی بهت خوش میگذره چون ص...
12 تير 1392

هفت ماهگی

 عزیز دل مامانی باورم نمیشه هفت ماه چه زود گذشت  وقتی واکسن شش ماهگیتو زدیم فکر میکردم دیگه روزای با هم بودن تموم شد و من باید برم سر کار  ولی هنوز بنا به دلایلی من مرخصی گرفتم و پیشتم و اصلا نگران تموم شدن مرخصیهام نیستم  چون وقتی پیشتم دنیا برا منه و هیچی برام مهم نیست . هفت ماهگیت مبارک دیگه کم  کم داره رفتارت بزرگونه میشه یکی از اونا خوابیدنته دیگه مثل کوچولوییات نمیخاد یک ساعت بزارمت روپام خودت موقع شیر خوردن میخوابی مخصوصا شبا وقتی کنارم خوابیده شیرت میدم وقتی سیر میشی رو تو بر میگردونی پشتتو میکنی به من  و میگیری میخوابی      تو یکی از همین روزای ماه هفتمت بود که یه روز مامان ج...
2 خرداد 1392

سیزده بدر

   روز 13 فروردین اولین مسافت طولانی بود که سوار ماشین شده بودی فکر میکردم خیلی اذیت بشی و گریه کنی  چون همش تو خونه گرم و راحت بودی  ولی اصلا این جوری نشد تو ماشین که همش خواب بودی  اونجا هم فقط یه بار گریه کردی اونم موقع ناهار بود فدای دختر خوش مسافرتم بشم  امتحانتو خوب پس دادی ایشالا چند ماه دیگه یه سفر مشهد میریم                             ...
9 ارديبهشت 1392

نوروز92 و پنج ماهگی ستیا

          وقتی که به دنیا اومده بودی میگفتم شب عید دیگه بزرگ میشی  زیاد با من کاری نداری  همین جورم شد  برا خودت مستقل شدی همه جا با روروئک میری سر میزنی فقط موقعی که گرسنت میشه و خوابت میاد میچسبی به من                                   اولین بهار زندگیت مبارک عزیزم                         &...
1 ارديبهشت 1392

یه اوف دیگه

الهی مامانی فدات شه که هی تو باید اوف بشی  به غیر از واکسن این دفه اوف شدنت بخاطر سوراخ کردن گوشات بود  مبارکت باشه دخترم  .این دفه هم دکتر میگفت گوشات کوچیکه ولی من بهش گفتم  اشکال نداره  اونم با بسم اله و صلوات گوشاتو سوراخ کرد  تو هم یه خورده گریه کردی ولی فک کنم بیشتر گریت بخاطر اون اقایی بود که سرتو محکم چسبیده بود تا تکون نخوری           قربون خوشگلی هات برم که تو انقدر ناز شدی  هر روز شیرین کاریهات بیشر میشه   دیگه روروئک و خیلی دوست داری چون همه جا باهش میری و به همه چیز و میگیری  یه دفه اگه چند ثانیه دیر رسیده بودم میخواستی به بخار...
20 اسفند 1391

دخمل چهار ماهه من

         ستیای خوشگلم چهار ماهگیت مبارک باشه مامانی خیلی این ماهها تند تند دارن میگذرن مرخصی ها نه ماهه شده ولی خدا کنه تا تو شش ماهه بشی نامش به اداره ماهم برسه راستی یادم رفت این ماه واکسنم داشتی و خدااااااااا رو شکر سرحال بودی و تب نکردی   ایشالا همیشه سلامت و سرحال باشی                                                     ...
8 اسفند 1391