هفت ماهگی
عزیز دل مامانی باورم نمیشه هفت ماه چه زود گذشت وقتی واکسن شش ماهگیتو زدیم فکر میکردم دیگه روزای با هم بودن تموم شد و من باید برم سر کار ولی هنوز بنا به دلایلی من مرخصی گرفتم و پیشتم و اصلا نگران تموم شدن مرخصیهام نیستم چون وقتی پیشتم دنیا برا منه و هیچی برام مهم نیست . هفت ماهگیت مبارک
دیگه کم کم داره رفتارت بزرگونه میشه یکی از اونا خوابیدنته دیگه مثل کوچولوییات نمیخاد یک ساعت بزارمت روپام خودت موقع شیر خوردن میخوابی مخصوصا شبا وقتی کنارم خوابیده شیرت میدم وقتی سیر میشی رو تو بر میگردونی پشتتو میکنی به من و میگیری میخوابی
تو یکی از همین روزای ماه هفتمت بود که یه روز مامان جونت گل آورد و بردت حموم اون روز تو حموم خیلی گریه کردی وقتی از حموم گرفتمت بازم گریه میکردی ولی منو بابایی اصلا به گریه هات توجه نکردیم و حسابی به گل غلتوندیمت
اینجا هزارتا آدا و اصول برات دراوردم که یه خورده آروم بشی که یه عکس خوب ازت بگیریم ولی....