ستیا ساداتستیا سادات، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

غنچه باغ زندگی

سه رقمی

  مادر فدات شه که سنت به روز سه رقمی شد ایشالا به سال سه رقمی بشه عزیزم         هرچی جلوت نگه میدارم تندی میگیری  امروز وقتی تو بغلم بودی داشتم اب میخوردم میخواستی لیوانو از دستم بندازی         خوابت منظم شده چند وقتیه که شب ساعت7 میخوابی صبحم ساعت 5/6 بیداری         صبح که از خواب پا میشی خیلی سرحالی دستاتو میذاری دهنت شروع میکنی اواز خوندن اوووووو بوووووو           بیرون رو اصلا دوست نداری امروز پیاده یه مسیری با هم رفتیم اولش گریه کردی بعد ...
16 بهمن 1391

سه ماهگی

گل مامان سه ماهگیت مبارک الهی فدات شم که هر روز از روز قبلت شیرین تر میشی لبخندای کوچولوت تبدیل به خنده های با صداشده الهی همیشه بخندی و هیچ وقت غم به سراغت نیاد عسلم .موهات باز دو باره شروع کرده به ریختن . گوشای خوشگلتم بردیم سوراخ کنیم دکتر گفت هنوز کوچیکه نزدیک عید بیارین تا دو تا سوراخ خوشگل واسش کنم      این روزا لثه هاتم اذیتت میکنه و هیچ چیزیو مثل انگشت من یا بابا دوست نداری گاز بزنی.خیلی هم قلقلکی هستی تا صورتمو میذارم رو شکمت کلی میخندی                            &nb...
16 بهمن 1391

بدون عنوان

دیشب بابات میگف وقتی خوابی عکسات خیلی خوشگل تره منم چندتا عکسی که توش خوابی گذاشتم اینجا ایشالا همیشه خوابای خوب بینی دخترکم اینجا بعد کلی گریه بخاطر دل درد تو بغل بابا ژست گرفتی و خوابیدی   یه روز که تو خواب خیلی خستگی میگرفتی من این طرفی گذاشتمت خیلی حال کردی مثل خاله سمیه اینجاهم مثل مامانی دستتو تو خواب میبری بالا اینجا خواب نبودی ولی حیفم اومد نندازم  قربونه اون خندهات فدات بشم که هر موقع میخوای دستتو بخوری مشتتو این مدلی میکنی خواب نازتو عشقه اینجا عسلی من طی یه هفته مو هات ریخت جلوی سر خوشگلت سفید شد اینم النا دختر عمه الهام که خیلی دوستت داره تا بهت میرسه میخواد مثل عروسکش بغل...
18 دی 1391

تولد دوماهگی

ستیای طلای ما دو روزه که دوماهه شده دو ماهگیت مبارک باشه مامانی . الان دیگه واسه خودت خانومی شدی  تا باهات حرف میرنم میخندی کلی تلوزیون نگاه میکنی  دیگه منو میشناسی  شب یلدا که رفته بودیم خونه مامان جونت چندتا قیافه جدید که دیدی زدی زیر گریه و من کلی نازت کردم تا آروم شدی.دیروزم من و بابات با یه روز تاخیر بردیمت برای واکسن انقد به فکرسوزنای سرنگ واکسن  بودم قطره یادم رفت بت بدم آقای واکسیناتور مارو برگردوند گفت اول بهش قطره بدین خلاصه موقع واکسن وقتی سرنگا رو دیدم گفتم وای این سوزن کندا .روی پام محکم نگهت داشتم  چند تا جیغ بلند کشیدی و آروم شدی چون خوابت میومد تو ماشین خوابت برد . خدارو شکر د...
4 دی 1391

اولین کارای دخمل مامان

عسل مامان چند روزیه که صبحا که از خواب پا میشه و سر حاله مامانی که نازش میکنه برا مامان یه لبخند کوچولو میزنه الهی فدات بشم که وقتی لبخندتو میبینم همه ی اذیتای شبت یادم میره تازه جیگر مامان یاد گرفته وقتی جغجغه شو حرکت میدی با نگاش اونو دنبال میکنه الهی مامانی فدای اون اسم قشنگت بشه که هر کی سوال میکنه باید دو سه دفه بگم تا حالیش بشه اون گردن خوشگلتو هم یه خورده نگه میداری الهی عسل مامان زود تر بزرگ شی تا شیرین کاریاتو ببینم   ...
6 آذر 1391