مامانی باعسلش هر روز 60کیلومتر میرفت تا برسه سرکار قربون دخترم برم که اصلا مامانشو تو راه اذیت نمی کرد تازه گاهی اوقات مامانی یادش میرفت که یک فرشته اندازه حبه انگور تو دلشه تا اینکه جیگر مامان کم کم بزرگ شد و مامانی مجبور شد یه روپوش سفید بزرگتر بخره که آخراش همونم داشت تنگم میشد .الانم منو جیگرم یه ماهه که تو خونه استراحت میکنیم و از سر کار رفتن و تو جاده بودن راحت شدیم خدایا مرسی که تو این نه ماه حالم زیاد بد نبود. البته وقتی دنیا اومدی باید از خاله زهره هم تشکر کنی چون هر روز ماشین میاورد منو تو باهاش راحت میرفتیمو میومدیم . زودتر بیا خوشگلم روی ماهتو ببینم دلم برات تنگ شده ...