ستیا ساداتستیا سادات، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره

غنچه باغ زندگی

سه ماهگی

گل مامان سه ماهگیت مبارک الهی فدات شم که هر روز از روز قبلت شیرین تر میشی لبخندای کوچولوت تبدیل به خنده های با صداشده الهی همیشه بخندی و هیچ وقت غم به سراغت نیاد عسلم .موهات باز دو باره شروع کرده به ریختن . گوشای خوشگلتم بردیم سوراخ کنیم دکتر گفت هنوز کوچیکه نزدیک عید بیارین تا دو تا سوراخ خوشگل واسش کنم      این روزا لثه هاتم اذیتت میکنه و هیچ چیزیو مثل انگشت من یا بابا دوست نداری گاز بزنی.خیلی هم قلقلکی هستی تا صورتمو میذارم رو شکمت کلی میخندی                            &nb...
16 بهمن 1391

بدون عنوان

دیشب بابات میگف وقتی خوابی عکسات خیلی خوشگل تره منم چندتا عکسی که توش خوابی گذاشتم اینجا ایشالا همیشه خوابای خوب بینی دخترکم اینجا بعد کلی گریه بخاطر دل درد تو بغل بابا ژست گرفتی و خوابیدی   یه روز که تو خواب خیلی خستگی میگرفتی من این طرفی گذاشتمت خیلی حال کردی مثل خاله سمیه اینجاهم مثل مامانی دستتو تو خواب میبری بالا اینجا خواب نبودی ولی حیفم اومد نندازم  قربونه اون خندهات فدات بشم که هر موقع میخوای دستتو بخوری مشتتو این مدلی میکنی خواب نازتو عشقه اینجا عسلی من طی یه هفته مو هات ریخت جلوی سر خوشگلت سفید شد اینم النا دختر عمه الهام که خیلی دوستت داره تا بهت میرسه میخواد مثل عروسکش بغل...
18 دی 1391

تولد دوماهگی

ستیای طلای ما دو روزه که دوماهه شده دو ماهگیت مبارک باشه مامانی . الان دیگه واسه خودت خانومی شدی  تا باهات حرف میرنم میخندی کلی تلوزیون نگاه میکنی  دیگه منو میشناسی  شب یلدا که رفته بودیم خونه مامان جونت چندتا قیافه جدید که دیدی زدی زیر گریه و من کلی نازت کردم تا آروم شدی.دیروزم من و بابات با یه روز تاخیر بردیمت برای واکسن انقد به فکرسوزنای سرنگ واکسن  بودم قطره یادم رفت بت بدم آقای واکسیناتور مارو برگردوند گفت اول بهش قطره بدین خلاصه موقع واکسن وقتی سرنگا رو دیدم گفتم وای این سوزن کندا .روی پام محکم نگهت داشتم  چند تا جیغ بلند کشیدی و آروم شدی چون خوابت میومد تو ماشین خوابت برد . خدارو شکر د...
4 دی 1391

اولین کارای دخمل مامان

عسل مامان چند روزیه که صبحا که از خواب پا میشه و سر حاله مامانی که نازش میکنه برا مامان یه لبخند کوچولو میزنه الهی فدات بشم که وقتی لبخندتو میبینم همه ی اذیتای شبت یادم میره تازه جیگر مامان یاد گرفته وقتی جغجغه شو حرکت میدی با نگاش اونو دنبال میکنه الهی مامانی فدای اون اسم قشنگت بشه که هر کی سوال میکنه باید دو سه دفه بگم تا حالیش بشه اون گردن خوشگلتو هم یه خورده نگه میداری الهی عسل مامان زود تر بزرگ شی تا شیرین کاریاتو ببینم   ...
6 آذر 1391

تولد 1 ماهگی

      این یه ماه خیلی زود گذشت از یه طرف دوست دارم زود بگذره جیگر مامان بزرگ شه از یه طرف دوست ندارم این شش ماه تموم شه. برم سر کار دلم برات تنگ میشه زندگی من جیگر مامان چند روزیه که موهاش داره میریزه خدایا زودتر موهایه دخترم در بیاد تا براش گل سرای خوشگل بزنم عسل من دو روز دیگه یه ماهش تموم میشه من م باباش فردا میریم تا قد و وزن دختری مون و بگیریم   ...
30 آبان 1391

روزایی که راحت میخوابیدم

مامانم خیلی خوشحال بود که من آرومم و همش میخوابم ولی چند شبی هست که دلم درد میگیره  و حسابی گریه میکنم آخه ما نی نی ها یه کم که بزرگ شیم نفخ دلمون شروع میشه مامان که از دستم خسته میشه بابام منو بغل میکنه انقدتو خونه راه میره تا خوابم ببره منم دیگه نصف شب بابارو بیدار نمیکنم چون صبح زود میخواد بره سر کار .دوستون دارم مامانو بابا ...
22 آبان 1391

مبارکت باشه سادات کوچولو

عزیز دل مامان دیروز که ١٣ آبان بود و تازه شده بود١١ روزه ات هم زمان با اولین عید غدیر دخمل بلا ناف کوچولوت هم افتاد و مامان کلی ذوق کرد. این هم دختر ناز مامان ١١ روزه در عید غدیر. ...
14 آبان 1391

دومین عید عید خودت مبارکه مامانی

امروز شنبه ١٣ آبان ستیا طلای ما ١١ روز و ٢ساعتشه. قربونت بره مامان عید غدیر مبارکت باشه سادات کوچولو. از ته دلم آرزو میکنم همیشه سلامت باشی و شاد. خوشگل مامان خیلی دختر خوبی هستی اصلاً مامان و اذیت نمیکنی . هنوز اون ناف کوچولوت نیفتاده ٢ بار هم رفتی حموم . ولی هنوز میترسم خودم ببرمت. مامان فدات بشه خیلی دوستت دارم جیگر مامانی ...
13 آبان 1391